- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
زینب بیاور آخــرین رخـت کفن را تا که کـفـن پـوشم تن سبـز حسن را خالى است جاى مادرم تا که ببوسد لبهاى ســرخ یوسف گــل پیرهن را قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند با تــیـرهاى پُر ز کینه هستِ من را عبــاس را گویید تا بـیــرون بـیارد آن تیرها که دوخـتـه تابوت و تن را بیرون کشیدم تیر از پهلویش اى واى کـردم زیــارت گـوئـیا اُمّ الحـسن را پیـراهن خود را ز خـون او بشویید حرفى از این تشییع با زینب نگویید
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
گل کـرده در زمین، کَـرَم آسـمانی ات آغــوش باز می رسد از مهـربانی ات دارد مــرا شبـیـه خودت پـیـر می کـند جان برده از تـمام تـنم نیمه جانی ات یوسف تـرین سـلالـۀ تـنهـا تر از هـمه سبــزی رسیده تا به لب ارغـوانی ات این گرد پیری از اثر داغ کوچه است بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات بــایــد که گـفـت هیئـت سـیّار مـادری خرج عـزا شدی و خدای تو بانی ات زهر از حرارت جگـرت آب می شود می گـرید از شرار غــم نـاگهـانی ات زینب به پای تشت تو از دست میرود رو می شود جـراحت زخـم نهانی ات آقای زهر خورده چه شد تیر خورده ای؟ چیزی نمانده از بـدن اسـتخــوانی ات
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
همرنگ پـائـيزى ولى فـصـل بهـارى سبــزينه پــوش خطه زرين تــبارى جود وكرم بيرون منزل صف گرفتند در كيسه آيا نان و خـرمايى ندارى؟ در گــرمدشت طعـنه ها دل را نـيـاور من كه نمى بينم در اينجا سايه سارى از خاطرات سرد و يخـبـندان ديـروز امروز مانده جسم داغ و تب مدارى بر زخمهــايى كه درون سينه تـوست هرشب سحر با اشك مرهم می گذارى يك كـربلا روضه به روى شـانه خود توى گلو هم خيمه اى از بغض دارى دستم دخـيــل آن ضــريــح خـاكى تـو شايد خـبـر از گـمشده مـرقــد بيارى وقت زيـارت شد چـرا بـاران گـرفـته خيس است چشم آسمان انگار، آرى من نــذر كردم بعد از آنى كه بـمـيرم مخفى شود قـبـرم به رسـم يادگـارى
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
خــدا به طالـع تان مُهــر پـادشاهـي زد به سـيـنۀ احـدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت يگـانـه خـورشيدی تمــام زنــدگی ات را سه بار بخشيـدی گدا ز كوی تو هرگـز نـرفته ناراضی عزيز فاطمه! از بسكه دست و دل بازی مدينه شاهد حــرفم : فــقــير سـرگشته هميشه دست پُر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غم سحـر گردد نشــد كه ســائــل تان نا اميــد بـرگردد خــدا بـه شـهـد لـبـت مـزۀ رطـب داده كـــريـم آل محــمــد تــو را لـقـب داده تبــسـم نمـكيـن ت چـقـدر شيـرين است دوای درد يتيم و فقير و مسكين است خوشا به حال گدايی كه چون شما دارد در اين حـرم چــقـدر او بـرو بيا دارد به هر مسافر بی ســر پنــاه جــا دادی به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی گره گشايی ات ازكار خَلق،ارث علي است مقام اولی جود و بخـششت ازلی است به حج خانۀ دلـبر چه ســاده می رفـتی همه ســواره ولی تو، پــيـاده می رفتی شما ز بسكه كريم و گره گـشــا بـودی دل كــويــر به فــكــر پــيـاده ها بـودی امــام رأفــت دوران بــي مــرامی هــا نشـسته ای سر يك سفـره با جـذامی ها خيــال كن كه منــم يك جــذامی ام آقـا نــيــازمـنـد نــگــاه و ســلامــی ام آقــا چقدر مـثل عـلـی از زمـانـه رنجـيـدی سلام داده، جــواب ســلام نـشــنـيــدی امام بــرهـۀ تــزويــرهــای بـسـيـاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری كريــم شهـر مــديــنـه غــريب افـتـادم به جان مادرت آقـا، بـرس به فــريـادم قسم به حُرمت اين ماه حق نگاهی كن به دست خالی اين مستحق نگاهی كن بگيــر دست مـرا، دست بـستــه ام آقــا ضرر زدم به خودم، ورشكـسـته ام آقا دل از حساب قـنوت تو سود می گـيرد دعاي دست رحيمت چه زود ميگيرد! براي مــدح تو گــويند شعر احسـاسی به واژه هاي «در» و«ميخ» و«كوچه» حساسی چه شد غرور تو آقا شكست در كوچه بگير دست مرا با خــودت ببـر كوچه چه شد كه بغض گلوگير گوشه گيرت كرد كدام حادثه اين گونه زود پــيرت كرد چگونه اين همه غم در دل شما جا شد بگو كه عاقبت آن گوشواره پـيدا شد؟
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
جــانــم فــدای لــحــظــۀ جــان دادن او كار خودش را كرد آخر سر، زن او مانند كـوچــه بـاز غــافـلـگـيــر گـشـتـه بسیار جانسوز است ساکت مـاندن او ازبس که خون آورده بالا گویی این بار خون گریه دارد می کند پیــراهن او كرببلا شد حـجـره اش، آن لحـظه ای که از تشنگی شد تيـره چــشم روشن او آقـا نـمی تـرسـد، خــدا می دانــد ايـن را از شدت زهـر است می لـرزد تن او فرزند زهـرا مثل زهـرا خون جگر شد اين را روايت كــرد طــرز رفـتن او ای كاش مثـل مـادرش شب دفـن می شد تا تير بر جـسـمش نمی زد دشمن او با اينكه غـمگــيـنـيــم، امّا شـكـر ديگـر مخــفــی نشد مانـند زهــرا مــدفن او
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آيا شده بــال و پــرت آتــش بگيــرد هر چيز در دور و برت آتش بگيرد آيا شده بـيــمــار بــاشی و نگــاهـت از نـيـش خـنـد هـمسرت آتش بگـيرد آيا شده يک روز گرم و وقت افطار آبی بنوشی ... حنجــرت آتش بگيرد آيا شده تـصويـری از مـادر بــبـينی تا عــمر داری پيکـرت آتـش بگيرد می گريم از روزی که می بينم برادر در کوفه مــوی دختــرت آتش بگيرد می گريم از روزی که می بينم برادر از هرم خــاکستر سـرت آتش بگيرد آه؛ از خنک های گـلويت بوسه ای ده تا قبل از اينکه حنجـرت آتش بگيرد آقا بس است ديگر مگو از شعله هايت ترسم که جان خـواهـرت آتـش بگـيرد
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
زهر آتش شد و بر زخم دلی مضطر خورد جـگـری ســوخته را تا نفس آخر خورد زهـر سوزاند ولی بر جگرم هیچ نبود آه از آن زخم که بر سینۀ پیغمبر خورد زهر سوزاند ولی قاتلم عمری ست حسین پنجه ای بود که بر برگ گل پرپر خورد مادرم خورد زمین گرد وغباری برخاست دست من بود که با نالۀ او بر سرخورد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد از شب مبهم این فـتنه خبر می خواهد کاش آن خوشه مسموم زبانش میگفت: لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟ تو عبا روی سرت میکشی و پا به زمین رفتنت تا به در خــانه هنر می خواهد ای جگرگوشه که درحجرۀ غم تنهایی زهر از جان تو انگار جگر می خواهد دل تو سوخته از درد به خود می پـیچی لب خـشـکـیـده تو دیـده تـر می خواهد خوب شد اینکه جوادت به کـنارت آمد پــدرِ از نفس افـتــاده پـسر می خواهد لحـظـۀ رفـتن خـود در نظـرت می آمد روضه مرد غریبی که نفر می خواهد یـاد آن حـرف تو با ابن شـبـیب افـتادم یاد آن دشنه که از جدّ تو سر می خواهد
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
دریــا دلـیــم و منت دریــا نمیــکشیـم خـمـخـانـه ایـم، منـّت میـنـا نـمـیکشیم تا قطره های اشک به دامن روانه است ما نـاز شـبـنـم سـحــری را نمیکـیشیم طوراست خلوت دل وسیناست سینه ام ما نـاز طـور و مـنـّت سیـنـا نمیکـشیم یک سینه ناله ایم ولی بی هوای دوست بـال و پـری به عـالـم بـالا نـمـیـکـشیم مجنون کشید رخت به صحرا ولیک ما دیوانه ایم و رخت به صحرا نمیکشیم آسوده خاطریم در این بوستان چو سرو بر دوش خـویش بـار تـمـنـا نمیکـشـیم ملک قناعت است از آن روبه دست ماست کزحد و مرز خویش برون پا نمیکشیم از من بـگـو نـگـار فسونکار شـهر را ما یـوسـفـیـم و نـاز زلـیـخـا نمیـکـشیـم دامن کـشـیـده ایـم ز دست کـسان ولـی دسـت طلب ز دامـن مـولا نـمـیکـشـیم در قـامت حـبـیـب قـیـامت نـهـفته است بـیـهـوده نـاز آن قـد و بـالا نـمی کشیم پـروانـه ایـم و طالب دلـدار یـکـدلـیــم ما نـاز شـمـع انـجـمـن آرا کـشـیده ایـم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
شب هم به قدر دیدۀ تو، پر ستاره نیست دریای غصه های دلت را، کناره نیست گفتی به خادمت که درِ حجره را بـبند یعنی بـرای تشنگـیت، راه چـاره نیست آقا شـبـیه مـار گـزیـده، به خود مپـیـچ آهسته تر، مگر جگرت، پاره پاره نیست؟ بهـتـر که خـواهـرت دم آخـر نـیـامـده این صحنه ها که قابل درک و نظاره نیست داری به یاد جدّ خودت گـریه می کـنی روضه بخوان که جای گریز و اشاره نیست تو روی خاکِ حجره ای و خاک بر سرم امـا تـنـت اسیــر هـجـوم سـواره نـیست
: امتیاز
|
شهادت امام رضا علیهالسلام
انـگــور می خـرند پـذیـرایـی ات کـنـند مهمان جـشن شـوم یهـودایی ات کنند شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد قسمت نبـود حضرت یحیایی ات کنند این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد نیـزه سوار زخمی صحرایی ات کنند گل ریختند روی تنت ای غریب طوس تا در نگـاه شهــر تـماشـایی ات کـنند بخشیده اند مهـریه شان را زنان شهـر تا گریه بر غـریبی و تـنهایی ات کنند
: امتیاز
|
شهادت امام رضا علیهالسلام
با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید نـالـه بـرای کـشتـۀ دیـوار و در کـشید او بود و خاک حجره و یک نالۀ ضعیف آری نـفـس نفس زدنش تا سحـر کشید یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود گـاه سـحـر به جانب جـانـانه پَـر کشید در انـــتــظــار آمــدن مـــیـــوۀ دلـــش پا را به سـوی قبله چنان محتضر کشید سینه زنان دریـده گـریبان پـسـر رسیـد دسـتی به روی مـاه کـبـود پـدر کـشید شمس الشموس روی زمین اوفتاده بود فـریـاد ای پدر ز دل خـود قـمـر کشید آه از دمی که زینب کبرای غـم نصیب آمــد تـن امـام زمـانـش بـه بـر کـشـید با دست زخم خـورده خود دختر عـلی تـیـر شکـسته از تن اربـاب در کـشید گل مـانده بود در وسط تـیغ و نـیـزه ها آمد ز پـای سـاقـه یـاسش تـبــر کـشید
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست مثل من پــای کــســی پر شده از آبلــه نیست گــفــتــم از منبر نی آیــه ی توحــیـد نخوان سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست بی قباله به من از حرص فـــدک سیــلی زد بدتر از مـــــادر تو گشتــه ام اما گـله نیست گــلــه این است که آن روز نــدیـــدم رفتی گــوشـــوار همۀ ما پس از آن زلـزله نیست دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟ پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست از سر نـیـزه پـــدر خوب ببین دور و برت چـــادرم روی سر دختـــرک حرملــه نیست؟ نیمه شب با سـر تو گرم سخــن می شوم و مطمئنم ســخـنــم با تو کـــم از نافـــلــه نیست نور چشمان مرا گــرچه به سیـلی کــم کرد یا عـــلــی گفتن من پشت عـدو را خـم کرد
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
خبر آمد که ز معـشـوق خبـــر می آید ره گشایید که یـــارم ز سفـر می آید کـاش می شد که ببافـند کمی مـویم را آب و آیینـــه بــیــارید پـــدر می آید نه تو از عهدۀ این سـوخـته برمی آیی نه دگر مـــوی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گــرفـتارم کرد غالباً درد به دنبــال جـــگــر می آیــد راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تونیست! سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی ازغارت آن شب به تنم نــیــم عمــامه از آن بهر تو در می آید راستی! هیچ خبردار شـدی تب کردم؟ راستی! لاغـــری من به نظــر می آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دخــتر من! به تو چــادر چقدر می آید سرمه ای را که تو ازمکه خریدی، بردند جای آن لختـــه ی خونم ز بصر می آید
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
حق خواسته که دست عطا داشته باشی بــــالا بنـشینی و گــدا داشتــه بـــاشی والله که حق است که در جــمع بزرگان بالای سـر عــمّـــه تو جا دا شته باشی رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم ای کـــاش بـرایم تو غــذا داشته باشی تو جمع صفـاتی تو خودت جلــوۀ ذاتی باید حـرمی نــــزد خـــدا داشته باشی از آن همه شه زاده ی ارباب تو بــاید مخصوص خودت صحن وسرا داشته باشی گر قصد کنی نیل شــکـــافی به نگاهی محتـــاج نباشی که عــصـا داشته باشی تو فـــاتــــح شـــامی سزد آنـــکه مقـام فرمــــانـــدهی کـــل قــــوا داشته باشی پیغمبــر عشاق حسـینی و عجب نیست صد تـازه مسلمان همه جا داشته باشی ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف... ....در بین حســیــنــیــه مـا داشتـه بـاشی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز تن من آب شد امــا اثـــرم هــست هنـــوز جــای سیــلــی ز روی گونه من پاک نشد رد شلاق به روی کـــمــرم هست هنـــوز می توانم به خــــدا با تـــو بیایــــم بـــابا جان زهـرا کمی ازبال و پرم هست هنوز گفتم ای دختـــر شامی برو و طعنه نزن سایه ی رحمت بابا به ســـرم هست هنوز من که از حرمله و زجر نخواهـم ترسید دختر فـــاطــمــه هستم جگرم هست هنوز همه دم نـــاز کشید و به دلـــم تسکین داد جای شکر است که عمه به برم هست هنوز خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟ همــه ی خاطـــره ها در نظرم هست هنوز غصۀ معجــر من را نخـوری بابـا جـان پـــاره شد معجــرم اما به سرم هست هنوز
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها
ای مجـد و شـرف زینت نـامت زینب ای قـبـلــۀ عـارفـان مـقـامت زیـنـب از روز ازل ز داغ یــاران حــســیـن زد سـکـۀ غـم فـلک به نـامت زینب گـلـواژه ی سـبـز لــوح ایـجـاد تـویـی گل کرد، شـرف به احـترامت زینب با داغ جـگـر سوز، شرنگ غم و درد هـفـتـاد و دو بار شد به کـامت زینب ای قــافـلـه ســالار ره کـــوفـه و شـام بــسـتــوده خـداونـد مــرامـت زینـب روزی که اسـیـر دشـــت بـیـداد شـدی آزاد شـد عــالـم از پـیـامـت زیـنـب آزاد زنــی و در سـخــن مــرد افـکـن اعـجـاز بـود به هر کـلامـت زیـنب خورشیـد فـراز نـیـزه در منظر خـون می خـواند سـرود، در قـیـامت زینب
: امتیاز
|
حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
می گویـد از شـکـسـتن سـرو تـنـاورش این شیر زن که مثل پدر، مثل مادرش! این زن، درست، مثل پدر حرف می زند مـیـراث مـادر اسـت، دل داغ پـرورش می گوید ازسپید و سیاهی که دیده است از قـتـل عـام چـلـچـلـه هـا در بـرابـرش می گویـد از زمانه، زمـیــن آه می کشـد خورشید، ابر تیره کشیده است بر سرش از پاره پـاره های جگـر، حرف می زند از کـاروان خــسـتـه بـی یـار و یـاورش این خطبه نیست، تیغۀ شمشیر این زن است وقتی خرابه های دمشق است، سنگرش شـمشـیـر از نــیام دهـن می کشـد بـبـین این شیر زن ،که مثل پدر، مثل مادرش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
دلِ سـوزان بُـوَد امـروز گـواه من و تـو کز ازل دشت بلا، چشم به راه من و تو من به تو دوخته ام دیده، تو بر من، از نی یک جهـان راز نهـفـته به نگاه من و تو اُسـرا بـا من و رأس شـهـدا با تو به نـی چـشم تـاریـخ نـدیده است سـپاه من و تو روی تو، مـاهِ من و مـاهِ تـو، عـبّاس، امّا ابرِخون ساختـه پنهان، رخ ماه من و تو آیه خـواندن زتو، تـفـسـیـر ز من تا دانند که به جز گفتن حقّ نیست، گناه من و تو هر دو نـستـوه چو کـوهـیـم بـرِ سیـل امّا عـشق، دلگرم شد از سردی آه من و تو مدّعی خواست که از بیخ کَنـَد ریـشۀ ما بی خبر زآن که غروب است، پگاه من و تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیـا تـویـی بـرادر مـن؟ نـیـست بـاورم با آنکه در جـوار تو یک عــمر بـوده ام نـشـناسمت کنون که تو هستی بـرادرم پامال جور و دست خـوش کـینه ام ببـین ای کشتی نجات، گذشت آب از ســرم عـمر منی که از کف من رفته ای و من بی تـو، گـمـان بـودن خود را نمی بـرم ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین دریـاست در کــنـار من از دیـدۀ تـرم با کعـب نی کـنـند جـدا از تـوأم و لیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کـنار پـیـکـر پـاکت چهـا گـذشت کاین خاک ها هـنوز دهد بوی مـادرم؟ دیدم که دست، ظلم تو را سنگ می زند بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سـرم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسین علیه السلام
در غـمت پـیـرهن صبـر دریـدن دارد نـفــس نـالـه و فــریـاد بـریــدن دارد زیر بار غـم تو عرش به هم می ریزد پـس قـدِ عــمـۀ سادات خـمـیـدن دارد دیـدن دشنـۀ بی رحـم و سر خـونـیـنت از دم خـیـمـه به گـودال دویـدن دارد جرعه جرعه می سرخ ازبدنت جاری شد نیـزه ای گفت به شمشیر چشیدن دارد خـاتـم شـاهی تو نـرخ طلا می شـکـند دشمنت خـیره شد و دید خریدن دارد این تن زخمیِ صد چاکِ به خاک افتاده با سُم اسب روی خاک کشیدن دارد؟
: امتیاز
|